عزتنفس همان حس خوبی است که باعث میشود خودمان را با هر ویژگی مثبت و منفی ای که داریم، بپذیریم. این بینش باعث می شود احساس ارزشمندی کنیم. کسی که عزت نفس بالایی دارد به تایید دیگران نیازی ندارد. وقتی عزتنفس داریم حس و حال ما با تأیید و تمجیدکردن دیگران خوب نمیشود یا با انتقاد دیگران به هم نمیریزیم؛ در واقع خودمان را همانطور که هستیم پذیرفتیم.
وقتی عزتنفس داریم حالمان با خود واقعی مان خوب است. عمیقاً خودمان رو قبول داریم و میپذیریم انسان ارزشمندی هستیم. هرچه عزتنفس ما بیشتر شود از زندگی لذت بیشتری میبریم.
آیا اعتمادبهنفس همان عزتنفس است؟
- عزتنفس یعنی «من لایق بهترینها هستم» : چه بتوانم کاری را انجام بدهم چه از پسش برنیایم با خودم در صلحم.
- اعتمادبهنفس یعنی «من میتوانم» : این توانایی را دارم با کارهایی که تاکنون با آن ها مواجه نشده ام، روبرو شوم.
افراد با عزتنفس پایین چه ویژگیهایی دارند؟
- این افراد مسئولیت کار خودشان را نمیپذیرند و اشتباهات را به گردن دیگران میاندازند.
- احساساتشان نسبت به خودشان را وابسته به نظر دیگران میدانند.
- خودخواهاند و نیاز خودشان را مهمتر از نیاز طرف مقابل میدانند.
- مشکل تصمیمگیری دارند یا نمیتوانند تصمیماتشان را خوب ابراز کنند.
- دائماً ذهنیت قربانی دارند.
- در مواجه با عملی افراطی جبران میکنند مثلا وقتی رشد کسی رو می بینند به پزدادن رو می آورند.
- این افراد سعی میکنند همه چی تمام باشند.
آدم ارزشمند کیست؟
آدم موفق؟ آدم تأثیرگذار؟ آدم هنرمند؟ به طور کل با این طرز فکر، آدم ارزشمند رو تعریف میکنیم درحالیکه ما بدون نیاز به شغل، مدرک تحصیلی، ثروت، فقط و فقط بهصرف بودنمان انسانی ارزشمندیم. با اینکه میدانیم چقدر آدم توانمندی هستیم، اغلب عزتنفس بالایی نداریم.
احتمالاً به دوران بچگی برمیگردد. والدین ما فکر میکردند با انتقادکردن ما را اصلاح میکنند تا به آدم بهتری تبدیل شویم. ممکن بود ده صفت خوب داشته باشیم و دو صفت بد. آنقدر صفت بد به ما یادآوری میشد که یادمان میرفت ده صفت خوب هم داریم. از بچگی یادمی گیریم که کجاها اشتباه کردیم بجای اینکه بشنویم چه صفتهای خوب داریم.
چه چیزی عزتنفس را پایین نگه میدارد؟
چرا افرادی که شغل و روابط خوبی دارند فکر میکنند ارزشمند نیستند؟
در لیمبیک مغز، بخشی به نام آمیگدال وجوددارد، آمیگدال کار را با احساسی که همزمان تجربه کردیم به هم گره میزند.
مثلاً اگر اولین باری که ورزش کردم و حس خوبی نداشتم، آمیگدال حس بد را با ورزش گره میزند. برای بالابردن عزتنفس، باید این رابطه را آگاهانه و با کمک مشاور جدا کنیم.
اگر خودم را بیشتر دوست داشتم چی؟
اگر خودمان را فارغ از نظر دیگران دوست داشته باشیم عزتنفسمان بالا میرود. خودپذیری به ما این احساس را میدهد که من یک انسان ارزشمند هستم، یک انسان ارزشمند با ویژگیهای خوب و اشتباهات. اگر در کاری شکست میخوریم دلیل نمیشود که آدم شکستخوردهای هستیم. در واقع ما رفتارمان نیستیم. رفتار خوب ارزشمان را افزایش نمیدهد و رفتار بد ارزشمان را پایین نمیآورد.
دشمن عزتنفس کیست؟
ما یک قاضی ایرادگیر در ذهنمان داریم که اکثر اوقات ضعفها و اشتباهاتمان را یادآوری میکند، همیشه در حال حرفزدن است، یادمان باشد ما افکارمان نیستیم. این قاضی ایرادگیر از من نیست. او قصد دارد قانعمان کند که قصد مراقبت ما را دارد. به شکل دوست خیرخواه جلو میآید؛ اما عزتنفس را پایین میآورد. این قاضی به ما میگوید: «هر کاری انجام میدهی شکست میخوری، طرد میشوی، من طوری تو را راهنمایی میکنم که شکست نخوری.»
مثلاً برای درخواست افزایش حقوق، یگوید: «اگر با مدیرت صحبت کنی حتماً ضایع میشی، اگر اقدام نکنی بهتره، حداقل تحقیرت نمیکنن.» او جلوی عزتنفس را میگیرد. مثلاً در جمعی میخواهیم صحبت کنیم قاضی به ما میگوید: «همه میفهمن که هیچی نمیدونی».
ایراد کار اینجاست اگر درخواست افزایش حقوق بدهیم و حقوق زیاد شود، شاید اگر صحبت کنیم و دیگران از من چیز جدیدی یاد بگیرند چطور! بیشتر اوقات خودمان مانع اصلی رسیدن به کامیابی فردی هستیم. این منتقد درونی به خیال خودش کمک میکند اضطراب کمتری داشته باشیم، ادراکهای منفی را تشدید میکند.
هر کدام از ما دوست داریم مراحل جدیدی در زندگی تجربه کنیم، این قاضی میگوید: «باید برای تجربههای جدید ریسک کنی، اگه ریسک کنی شکست میخوری، پس ریسک نکن.» او میخواهد ما را همینجایی که هستیم نگه دارد.
چیزی بهعنوان شکست وجود ندارد:
یا موفقیت است یا عبرتگرفتن که هرکدام فقط تجربه ما را بیشتر میکند. ما از خود واقعیت شکست نمیترسیم از این ذهنیت بزرگی که اجازه دادیم مانعمان شود میترسیم.چقدر خوب است که از این جا به بعد به حرفهایش گوش نکنیم. کماهمیتی کنیم
حرفهای این قاضی ایرادگیر از بس تکرار شده، ریشه عمیقی در باورهایمان دارد. احساس میکنیم واقعاً نمیتوانیم بعضی کارها را انجام بدهیم. میدانیم عادی بودن راحت است و تغییرکردن درد دارد.
درنتیجه:
من پذیرفتم که آدمها خیلی برای من ارزش قائل نیستند. پذیرفتم در جمع حرف نزنم؛ چون آدم خستهکنندهای هستم. همه آدمها فکرهای منفی را تجربه میکنند. تفاوت ما با هم این است که چقدر باورشان کنیم. بپذیریم که همه با این تجربه ها در زندگی روبرو می شوند، افکارمان را آگاهانه بررسی کنیم و بآن ها را با طرزفکر درست جایگزین کنیم. با این دانش که شما افکارتان نیستید و عزت نفس چیزی نیست که کسی از شما بگیرد، همین حالا با اعتمادبهنفس شروع کنید.
این بلاگ به سفارش سایت میترا آرمان تهیه شده و استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است.