پنج کتاب خودشناسی - میترا آرمان - رشدفردی و رشدشغلی
5کتاب خودشناسی

پنج کتاب خودشناسی

1- کتاب خودشناسی

بخشی از کتاب خودشناسی

ما که با خودمان غریبه‌ایم، در نهایت دست به انتخاب‌های بدی می‌زنیم: از رابطه‌ای بیرون می‌آییم که چه بسا می‌توانست خیلی خوب پیش برود. در موقع مناسب به واکاوی استعدادهای کاری‌مان نمی‌پردازیم. با دمدمی‌مزاجی و رفتارهای زننده دوستانمان را از خود می‌رانیم. اصلاً متوجه نیستیم که چطور جلوی چشم دیگران سبز می‌شویم و آنان را وحشت‌زده یا شوکه می‌کنیم. اشتباه خرید می‌کنیم و برای تعطیلات به جاهایی می‌رویم که در واقع اصلاً برایمان لذت‌بخش نیستند.

بی‌وجه نبوده است که سقراط کل حکمت فلسفه را در یک دستور ساده خلاصه کرده است: خودت را بشناس. این به نظر هدفی بسیار عجیب و غریب است. جامعه پر از افراد و سازمان‌هایی است که کارشان ارائهٔ راهنمایی برای سفر به قاره‌های دوردست است، اما بسیار اندک‌اند کسانی که برای سفر در کوره‌راه‌های ذهن‌مان یاری‌مان کنند؛ سفری که در واقع بسیار مهم‌تر از آن سفرهای بیرونی است. اما خوشبختانه ابزارها و رویه‌هایی وجود دارند که می‌توانند کمکمان کنند به درون ذهنمان دسترسی پیدا کنیم و از سردرگمی‌های خطرناک، به روشنیِ ذهن برسیم؛ که گرچه کاری چالش‌برانگیز است اما باعث رهایی ما می‌شود. 

2- کتاب انسان در جستجوی معنا

بخش‌هایی از متن کتاب انسان در جست و جوی معنا

با وجود اینکه ما در اردوگاه‌ کار اجباری محکوم به یک زندگی ذهنی و جسمی بدوی بودیم، امکان این بود که در ژرفای زندگی معنوی نیز غوطه‌ور شویم. شاید افراد حساسی که اغلب، ساختمان بدنی ظریفی داشتند و به زندگی روشنفکرانه پرباری عادت کرده بودند، بیشتر از دیگران رنج می‌بردند؛ اما کمتر از دیگران به زندگی باطنی آنها آسیب می‌رسید. آنها می‌توانستند از محیط وحشتناک به زندگی باطنی پربار خود و به آزادی معنوی بازگردند. تنها به همین دلیل است که می‌توان پی به این راز آشکار برد که اغلب دیده می‌شد عده‌ای از زندانیان ضعیف و ناتوان بهتر از کسانی که نیرومند بودند، در برابر زندگی اردوگاهی دوام می‌آوردند.

3- کتاب هنر و علم خودشناسی

بخش‌هایی از متن کتاب هنر و علم خودشناسی

«فرض کنید دو کودک دوقلو داریم، اگر یکی از آن‌ها را در بدو تولد در شهر کوچکی بگذارید و دیگری را در نیویورک و صبر کنیم تا این دو بزرگ شوند؛ آیا کودکی که در نیویورک بزرگ شده به حکم غریزه‌اش فردی بدخلق و عبوس می‌شود؟ آیا این دو به واسطه ارتباط معجزه‌آمیز بیولوژیک خلق‌وخوی یکسانی خواهند داشت؟ یا اینکه محیط به رفتار آن‌ها شکل می‌دهد و باعث ایجاد تفاوت در آنان می‌شود؟»

4- خودت را به فنا بده

بخشی از متن کتاب خودت را به فنا نده

یکی از زیباترین اتفاق‌ها دربارهٔ نگاه سختگیرانه به زندگی و اهدافت این است که مجبورت می‌کند مسیر رسیدن به آنها را مدام ارزیابی کنی. آیا روزانه سی دقیقه ورزش‌کردن، واقعاً به همان اندازهٔ قدرتمندتر کردن و افزایش توانایی ذهنت، غیرممکن است؟ مطمئناً، تو کمی عرق‌ریز و خسته می‌شوی، اما می‌توانی با شنیدنِ موسیقی موردِعلاقه‌ات، سپری‌شدن زمان را حس نکنی؛ و اگرچه شروعش در ابتدا کمی سخت و گاهی دردناک است، اما سرانجام به آن عادت می‌کنی و قطعاً قوی‌تر خواهی شد.

فکر می‌کنی اگر ایدهٔ خودت را در جلسه‌ای که شرکت کرده‌ای مطرح کنی، بدترین اتفاق ممکن چه خواهد بود؟ آیا اخراجت می‌کنند؟ پس چه؟ حتی اگر با تکالیف خطیرتری روبه‌رو شوی، وظایفی خیلی مهم‌تر و حساس‌تر، مانند سال‌ها مالیات معوقه، احتکار، گفتن حقیقت به کسی که مدت‌ها به او دروغ گفته بودی، باید بدانی که راهِ تغییر از همین کورسوهای اشتیاق شروع می‌شود.

این را بدان که ما عادت کرده‌ایم اتفاق‌ها و امور زندگی را در ذهنمان بزرگ‌تر از چیزی که هستند بسازیم. گفتنِ حقیقت، به‌اندازهٔ سفرِ رفت‌وبرگشت به صحرای آفریقا، مشقت‌بار جلوه می‌کند. اگر مشکل تو هم همین است، می‌توانی با تقسیم‌کردن وظیفه‌ات به بخش‌های کوچک‌ترِ اشتیاقی، مثل «برخاستن»، «بیرون‌آمدن از تختخواب» و «بررسی‌کردن ایمیل‌ها» و غیره تلاشت را بکنی.

البته ممکن است تو با مسائلی خیلی بزرگ‌تر از این مثال‌ها درگیر باشی، اما اگر کارت را درست انجام دهی، این الگو برای تمام مشکلات به‌صورتِ عالی و خارق‌العاده جواب می‌دهد.

5- چرا تا به حال این ها را به من نگفته بود؟

بخشی از کتاب چرا تا به حال کسی این ها را به من نگفته بود؟

«جیم کری در فیلم ماسک، محصول ۱۹۹۴، نقش کارمند بانکی به نام استنلی ایپکیس را ایفا می‌کند. او ماسک چوبی لوکی، خدای شرارت نورس، را می‌یابد. هرگاه آن را به‌صورتش می‌زند، ماسک تمام سر او را دربرمی‌گیرد و استنلی را می‌بلعد و در هر حرکت او تأثیر می‌گذارد. درواقع او خود ماسک می‌شود.

استنلی دنیا را از دریچهٔ ماسکی که درست جلوی صورتش قرار دارد می‌بیند. ماسک همهٔ راه‌ها جز دیدگاه خودش را مسدود می‌کند. هرگاه استنلی آن را از صورتش جدا می‌کند و از ماسک فاصله می‌گیرد، ماسک قدرت تأثیر در احساس و رفتار او را از دست می‌دهد. ماسک از بین نمی‌رود، اما فاصله چشم استنلی را باز می‌کند تا ببیند ماسک جزئی از شخصیت او نیست.

هنگام بدخلقی، افکار ما همهٔ توجه و انرژی ما را می‌گیرند. مغز پیام ناخوشی از بدن دریافت می‌کند و دلایل متعددی برای این حال طبق شواهد قبلی استنتاج می‌کند. تا به خود بیایید، انبوهی از افکار منفی خودسرزنشگر مثل گلهٔ زنبور در سرتان وزوز می‌کند. اگر درگیر این افکار شویم و اجازه دهیم ما را در خود فروببرند، رفته‌رفته بدخلقی‌مان را بیشتر می‌کنند.

هیچ‌یک از کتاب‌های خودیاری، که مثبت‌اندیشی را توصیه می‌کنند، این واقعیت را در نظر نگرفته‌اند که کنترل ورود افکار مختلف به ذهن امکان‌پذیر نیست؛ اما نحوهٔ برخورد با این افکار را می‌توان مدیریت کرد. یکی از مهم‌ترین مهارت‌ها برای مدیریت افکار و تأثیراتشان فاصله‌گرفتن از آن‌هاست.

حضور این افکار در ذهنتان باعث می‌شود این کار سخت به نظر برسد. اما خوب است بدانید انسان‌ها ابزاری قدرتمند برای فاصله‌گرفتن از افکارشان دارند. این ابزار فراشناخت نام دارد که معنایش فکرکردن دربارهٔ افکار خود است.

ما توانایی فکرکردن داریم، ضمن این‌که قابلیت فکرکردن درمورد آنچه که به آن می‌اندیشیم را هم داریم. فراشناخت فرایند عقب‌نشینی از افکار و رعایت فاصلهٔ کافی است تا افکار را به همان شکلی که هستند ببینیم. با این کار، آن‌ها بخشی از قدرتشان در برابر شما و احساس و رفتارتان را از دست می‌دهند. به‌جای این‌که تحت کنترل و هدایت افکارتان باشید، باید راه مناسبی برای پاسخ‌گویی به آن‌ها انتخاب کنید.

فراشناخت پیچیده به نظر می‌رسد، اما درواقع فرایندی ساده است شامل توجه به افکاری که به ذهنتان خطور می‌کنند و مشاهدهٔ تأثیرشان در احساستان. برای این کار چند دقیقه مکث کنید و ببینید ذهنتان کجا می‌رود. شما می‌توانید مانند ماسک‌زدن استنلی به یک فکر بچسبید یا رهایش کنید و منتظر افکار بعدی باشید.

قدرت هر فکر به میزان باور شما به آن بستگی دارد؛ این‌که چقدر به صحت و معناداربودن آن اعتقاد دارید. مشاهدهٔ فرایندهای فکری به این شکل ماهیت آن‌ها را به شما نشان می‌دهد. افکار با واقعیت متفاوت‌اند. آن‌ها ترکیبی از نظرات، قضاوت‌ها، داستان‌ها، خاطرات، برداشت‌ها و احتمالات دربارهٔ آینده هستند؛ روش‌هایی که مغز برای درک دنیا پیش پایتان می‌گذارد. اما اطلاعات مغز محدود است. وظیفهٔ دیگر مغز این است که تا حد ممکن در زمان و انرژی شما صرفه‌جویی کند. درنتیجه میان‌بر می‌زند و همیشه در مسیر حدس و پیش‌بینی جلو می‌رود.

ذهن‌آگاهی ابزاری عالی است برای تمرین مشاهدهٔ افکار و تقویت ماهیچه‌های ذهن شما که در مقولهٔ فراشناخت دخیل‌اند؛ یعنی مشخص می‌کنند به کدام فکر توجه کنید و بدون چسبیدن به آن رهایش کنید و سپس، آگاهانه نقطهٔ تمرکز توجه‌تان را انتخاب کنید.»

​​این بلاگ به سفارش سایت میترا آرمان تهیه شده و استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است​.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید